خاطر من


دفتر خاطرات ما

خاطراتی از گذشته

یه خاطره از خودم بگم تا شما از خاطره هاتون برام بفرستین.

من اسم این خاطره رو به پیشنهاد یکی از دوستام پفک گذاشتم

آره عزیزم من اون موقع تازه از خدمت سربازی اومده بودم .شور جوونی تو سرم بود یکی بود که من اونو خیلی دوست داشتم جدای از این که بدونم اون چطور آدمیه.دختر خیلی خوشکلی بود ماشالله،اونقده که هر کی اونو میدید یه متلک بهش مینداخت.اسمش (f ) تازه 14 -15 سالش بود خلاصه هر چی ازش تعریف کنم جا داره امیدوارم که اونم این مطالبو بخونه.بریم سر اصل مطلب اونجائی که اون درس میخوند یه مدرسۀ دولتی شاهد بود که کنار خیابان اصلی داخل یه شهر بود.روز های زیادی رو باهم بودیم شاید تا سه چهار سال.اون روز رفتم تا اونو تو راه خونه همراهی کنم آخه اگه اونو یه روز نمی دیدم شب خوابم نمی برد.از مدرسه که تعطیل شد با هم به کوچۀ کنار مدرسه رفتیم که اون کوچه به یه خیابون دیگه وصل می شد .از اونجا رفتیم تا کسی ما رو نبینه (از فامیلای من)خلاصه:به آخر کوچه که رسیدیم روبروش یه بقالی داشت . پفک 1000تومانی اومده بود بازار، که خیلی بزرگ بود ازم خواست یه پفک واسش بگیرم، منم گرفتم .تو راه همینجور صحبت میکردیم و اون پفک میخورد من از این کار اون خوشم نمی اومد (از پفک خوردنش تو خیابون)واسه همین هی بهش غر میزدم ولی انگار نه انگار.به کوچۀ روبروی خونشون رسیدیم داخل کوچه که رفتیم دیدم خلوته منم به تلافی کاراش اونو بغل کردم و شروع کردم به لب گرفتن همین جور باهاش ور میرفتم که یه دفعه یه خانم با یه دختر خانم وارد کوچه شدند.منو نگو از خجالت داشتم آب می شدم.خودمو زدم به بیخیالی با صدای بلند شروع کردم پرخاش کردن که:این چه وضع پفک خوردنه همه خاک پفکو ریختی رو مقنعه ات .دیدم اون خانمه و دختر خانومه دارن میخندند.ما هم با خجالت از کنارشون رد شدیم .

 واقعاً یادش بخیر



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در 10 / 4 / 1390برچسب:پفک,f,,ساعت 15:8 توسط iman| |


Power By: LoxBlog.Com